RSS

Flashy Mirror - (Chapter4- Last Night , Immortal Night , Red Night)


سلامی دوباره به همه دوستان . فصل چهارم هم آماده شد . البته مثل فصل های قبل بلافاصله بعد از نوشتن داستان پست رو نمی نویسم و حدود 10 روز قبل داستان رو نوشتم . خوب اینم هم مثل فصل قبلی حالت درام رو حفظ کرده و میشه گفت کاملا تاریکه . البته این تاریکی تو همه داستان های من هست و چیز تازه ای نیست . شاید تنها چیز تازه ای که هست نبود پایان خوشه . شاید هم خوش باشه . بستگی به برداشت خوانندش یعنی شما عزیزان داره . باز هم از نظرتون منو بی بهره نذارین منتظرم. ضمنا پست بعدی به همه سوالات جواب میدم

Last Night , Immortal Night , Red Night

مغرورانه لبخند میزد و قدم هاشو رو زمین می کشید . کتاب را محکم بر سینه اش فشرده بود . دلش می خواست گوشی را برداشته و به او زنگ بزند و به خاطر کاری که کرده بود از او مژدگانی بخواهد . ایستاد و نگاهی به مهتاب درخشان بالای سرش انداخت . باد کاغذ پاره ای را روی هوا می چرخاند . به سختی نفس عمیقی کشید و دوباره به راه افتاد . کتاب را محکم نگه می داشت . سخت نفس می کشید و سخت تر راه می رفت . لبخند بر لبانش بودند و گاه این جمله را تکرار می کرد : " امشب شب آخرت خواهد بود ".جمله های کتاب ملکه ذهنش شده بودند
- ظلمت و نور ، عشق و نفرت ، زیبایی و زشتی . آیا تو مرزی بین آن ها می بینی ؟ آیا تنهایی ظلمت نیست ؟ آیا تنهایی نفرت نمی آفریند ؟ و آیا اگر زیبایی نبود زشتی ها را زیبا نمی شمردی ؟ کیست که تنهاست ؟ آیا از کسی متنفر است ؟ دشمن زیبای هاست یا زشتی ها ؟
تک تک کلمه ها برایش یک معنی داشت ، نفرت . از کسی که سال ها عاشقش بود اما به خاطرش تنها ماند متنفر بود . از تنهایی متنفر بود . امشب را با دیگری سر کرد تا بفهماند که تنهایش پایان پذیر است . ثابت کند اگر او نیز نباشد تنها نخواهد بود . خیلی دوست داشت از کاری که کرده بود راضی باشد . گوشی خود را برداشت و پیامی فرستاد : " من نیست شبت چقدر زیباست ؟ می خواهی شبت را جاودانه کنم؟
" امشب شب آخرت خواهد بود " کنار دری ایستاده بود که سال ها منتظرش می ماند تا لحظه ای او را ببیند . کتاب را زمین گذاشت و ایستاد . چاقوی کوچکی را از جیبش بیرون آورد . سوز باد تنش را می لرزاند . بعد از کمی مکث زنگ در را فشار داد . پسری جوان قفل در را باز کرد
-این وقت شب ؟ تو ؟ اینجا چیکار میکنی ؟
با دقت به صورتش خیره شود با صدایی پر از خشم پاسخ داد
- امشب زیباترین شب من بود . خیلی زیبا اما نه با تو
- منظورت چیه ؟
شب بود و فریادی کوتاه که سوکتش را برای چند ثانیه در هم شکست
چاقویی که در دستش بود اکنون آلوده به خون مرد جوان بود . قطره های خون بر روی جلد کتاب جاری شدند . اشک ها نیز بر روی مرد به قتل رسیده همچون آینه می درخشدند
"شبم ، شبت ، تمام شد .اکنون آرام باهم می خوابیم" سکوتی سرد و آرام و شبی بدون ابر . چاقو رگ دخترک را پاره کرو و اورا نیز کنار عشقش خواباند . پایان شبی سرخ ، جاودانه ، زیبا

10 comments:

yasi said...

Farhad jan dar koll kheeeili allie vali tanha moshkelesh ine k kheili yaaso naomidi toosh has agar kami omidam toosh ja bedi allitar mishe !

parvaneh said...

باورت میشه بغضم گرفت و تقلا کردم تا جلوی حکم خروج قطره ای اشک رو بگیرم؟این یعنی نوشتت فوق العاده ست،طوریکه عمق احساس و عمق زیبایی نوشته رو یک خواننده میتونه درک بکنه...داستان حکایت یک عشق جاودانه و ابدی است،حکایت اینکه عاشق هیچ وقت متنفر نمیشود،شاید بخواهد اینطور وانمود کند اما آخر داستان هم به این نکته رسید که خیانت یک عاشق جایز نیست و هر دو باید با هم بروند و دیگر جایی برایشان نیست...زیبا بود،در کل ایده های جدید و بکری تو داستان هاتون حاکمه اما به نظرم کمی متمایل به روشنایی هم باشید تا از حالت دراماتیک نسبی حاکم به نوشته هاتون خارج بشین.بازم منتظریم

LHAM said...

مرسی 19 که خبرم کردی نبیلیم نیه بوجوردی.خیلیا نمیتونن نظر بدن همه مشکل تورو دارن.بازم مث همیشه عالی نوشتی .

صبا said...

سلام خیلی بد جنسی ای قاتل چرا کشتیش چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
شوخی بودااااااا.پروانه گفت فوق العاده من میگم معرکه چرا کتاب نمی کنیشون؟؟؟؟
راستی منم رنگ مشکی رو خیلی دوست دارم مخصوصا قرمز مشکی اما ضمینه قالبم مشکیه اسم با رنگ مشکی دیده نمیشه.آقا من میخوام یه آ÷ی کنم خفن میبینی حالا

LHAM said...

19 na farhad

Tara said...

Fazaie Dastanet Khaili Ghashang Bood , Va injur Payanaie Talkhe Ziba ro Doost Daram:)

Anonymous said...

agha farhad eyval karet 2roste

ghazal said...

negahe amigh ba nasri zibao royaee eshgho haras ra dar kenare hamkheli ziba be tasvir keshidi...:X

Ali Sey said...

jaleb bood mano yade death note andakht.montazere ghesmataye badi hastam.movafagh bashi

ay san said...

kash ye chizi benevisi ke vaghti adam mikhune oidvar beshe, na naomid

Copyright 2009 A Student's Notes. All rights reserved.
Free WPThemes presented by Leather luggage, Las Vegas Travel coded by EZwpthemes.
Bloggerized by Miss Dothy